بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن: دکان همچو خورشید گردیده است پری ناخن دیو را چیده است. میرزاطاهروحید (از آنندراج)
بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن: دکان همچو خورشید گردیده است پری ناخن دیو را چیده است. میرزاطاهروحید (از آنندراج)
ناخن چیدن. ناخن گرفتن. (از آنندراج). بریدن ناخن. کوتاه کردن ناخن. رجوع به ناخن گرفتن شود: از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن. میرزابیدل (از آنندراج)
ناخن چیدن. ناخن گرفتن. (از آنندراج). بریدن ناخن. کوتاه کردن ناخن. رجوع به ناخن گرفتن شود: از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن. میرزابیدل (از آنندراج)
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن برای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن بُرای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود: میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود. ملاغنی (از آنندراج). چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ. قاضی نورالدین (از آنندراج). غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی. مخلص کاشی (از آنندراج). ، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) : تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. عرفی (ازآنندراج). ، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن: شد از زخمه مضراب مطرب کبود ز ناخن زدن ناخنش گشت سود. طالب
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود: میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود. ملاغنی (از آنندراج). چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ. قاضی نورالدین (از آنندراج). غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی. مخلص کاشی (از آنندراج). ، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) : تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. عرفی (ازآنندراج). ، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن: شد از زخمه مضراب مطرب کبود ز ناخن زدن ناخنش گشت سود. طالب
قطع کردن و بریدن دامن، کناره کردن. (آنندراج) (غیاث). تلبب. (منتهی الارب). - دامن اندرچیدن، دوری کردن. کناره گرفتن. گذشتن: دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور. خاقانی. - دامن درچیدن، کناره گرفتن: تا کی کشی بناز و کشی دامن دامن دمی ز ناز و کشی درچین. ناصرخسرو. اهل فتنه و اصحاب بدعت سر در گریبان کشیدند و از طلب فضول دامن درچیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436)
قطع کردن و بریدن دامن، کناره کردن. (آنندراج) (غیاث). تلبب. (منتهی الارب). - دامن اندرچیدن، دوری کردن. کناره گرفتن. گذشتن: دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور. خاقانی. - دامن درچیدن، کناره گرفتن: تا کی کشی بناز و کشی دامن دامن دمی ز ناز و کشی درچین. ناصرخسرو. اهل فتنه و اصحاب بدعت سر در گریبان کشیدند و از طلب فضول دامن درچیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436)
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)