جدول جو
جدول جو

معنی ناخن چیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناخن چیدن
(صَ / صِ حَ / حِ کَ / کِ دَ)
بریدن ناخن. گرفتن و کوتاه کردن ناخن، کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیلۀ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن:
دکان همچو خورشید گردیده است
پری ناخن دیو را چیده است.
میرزاطاهروحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناخن چیدن
ناخن تراشیدن
تصویری از ناخن چیدن
تصویر ناخن چیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن چیدن
((~. دَ))
ناخن تراشیدن
تصویری از ناخن چیدن
تصویر ناخن چیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامن چیدن
تصویر دامن چیدن
کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن کشیدن
تصویر ناخن کشیدن
چیزی را با ناخن خراشیدن، کنایه از دو به هم زنی، ناخن زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخن زدن
تصویر ناخن زدن
چیزی را با ناخن خراشیدن
کنایه از دو به هم زنی
فرهنگ فارسی عمید
ملقط، (سامی)، ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَ / پِ کَ دَ)
ناخن چیدن. ناخن گرفتن. (از آنندراج). بریدن ناخن. کوتاه کردن ناخن. رجوع به ناخن گرفتن شود:
از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد
عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن.
میرزابیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست. (فرهنگ نظام). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن برای. ناخن پیرای. ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گَ دَ)
برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس. (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن. (آنندراج). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود:
میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن
ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود.
ملاغنی (از آنندراج).
چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن
که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ.
قاضی نورالدین (از آنندراج).
غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع
گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. (آنندراج) :
تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی.
عرفی (ازآنندراج).
، ناخن خلانیدن. ناخن رساندن:
شد از زخمه مضراب مطرب کبود
ز ناخن زدن ناخنش گشت سود.
طالب
لغت نامه دهخدا
(پَپَ زَ دَ)
قطع کردن و بریدن دامن، کناره کردن. (آنندراج) (غیاث). تلبب. (منتهی الارب).
- دامن اندرچیدن، دوری کردن. کناره گرفتن. گذشتن:
دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین
گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور.
خاقانی.
- دامن درچیدن، کناره گرفتن:
تا کی کشی بناز و کشی دامن
دامن دمی ز ناز و کشی درچین.
ناصرخسرو.
اهل فتنه و اصحاب بدعت سر در گریبان کشیدند و از طلب فضول دامن درچیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان چین
تصویر نان چین
آلتی که بوسیله آن نان را از تنوربیرون آورند
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون افتادن ناخن بسبب ضرب چوب: زحمت خود می دهد هر کس دل آزاری کند چوب گل مامیخوریم وناخن اومی پرد. (محمدقلی سلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن کندن
تصویر ناخن کندن
بیرون آوردن ناخن، شکنجه دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن چین
تصویر ناخن چین
ناخن برا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخن بریدن
تصویر ناخن بریدن
چیدن ناخن ناخن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن کشیدن، چنگ انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی